نهان کردی ز رویم روی ماهت را چرا آخر؟ببوسم خاک پایت را
ز هر سویی،به هر لحظه،به هر دم به دل دارم تمنای وصالت را
گهی شوق و گهی گریه شده کارم همنشینم کرده ای خوف و رجایت را
ثنای کسی جز تو تملّق باشد و بس به هردم، دم زنم حمد و ثنایت را
غم هجر وشوق وصلت برده طاقتم را عطا کردی تو بر من این متانت را
تا به کی خواهی ببینی چشم گریانم آرزویم گشته آن شوق لقایت را
صحبت اغیار دون، کرده لانه در نهانم ندیدی در وجودم درد و ملامت را
اگر یوسف به دورانش تمنایی بخواهد برای آن دم آخر لطف و پناهت را
علی یوسفی-سنندج-آبان 91
صفحه قبل 1 صفحه بعد