دل بیچاره من خانه اغیار شد و بس خوش نشین دشمن غدّار شد و بس
دگر از آه جگر سوزش خبری نیست از بس همهمه کوچه و بازار شد و بس
آنقدر فرصت زیبا ز بر و بومش برفت نصیب کنونش حسرت دلدار شد و بس
رزق روز و نان شب و سفره رنگین فکر و ذکر دائمش خصلت تجّار شد و بس
سرخوشم زآن سو که زمانی دل من طبیب و مرحم دل صد بیمار شد و بس
رائح روحش دگرم به مشام نیست بوی خوش و قدسیش بطّال شد و بس
سرخوشی و باده مستی تا به کی؟ یوسفا حاصل عمر، غضب جبّار شد و بس
علی یوسفی-آبان 91-تهران
نظرات شما عزیزان: